دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1634
تعداد نوشته ها : 1
تعداد نظرات : 0
Rss
طراح قالب

شهید محمد باقر پور اسماعیل 

خاطره شهید
چندین مرتبه از طریق سپاه و لشگر 5 نصر خواسته بودند که او عضو سپاه بشود و چون بسیار خالص بود می خواستند در مشهد برای خدمت بماند اما شهید می گوید: من خالص نیستم همه از من بهتر هستند اما من نمی خواهم عضو سپاه بشوم و می¬خواهم آخرین لحظه عمرم به عنوان یک بسیجی خدمت کنم زیرا امام فرمودند: «بسیج لشگر مخلص خداست.» 
شهید به مادر می گوید: می خواهم صحبتی با تو بکنم اما می خواهم ناراحت نشوی، من به شهادت نمی رسم زیرا لیاقت ندارم، اما دوست دارم اگر شهید شدم؛ لحظه اول پودر شوم و چیزی از من باقی نماند که باعث اذیت دیگر بسیجیان شوم که بخواهند تن بی روح مرا بیاورند.
خاطره ای از مادر شهید:
پس از اینکه خبر شهادت برادر و پسر خاله اش را آوردند، تلفنی از او خواستیم که برای آخرین بار بیاید و جسد برادرش را ببیند و او گفت مادر جان در جبهه نیاز بیشتر است؛ فقط وقتی خواستید حسن را به خاک بسپارید سلام مرا به حسن برسانید و به او بگوئید خوشا به حالت حسن جان و در جواب تلفن من گفت مادر جان اینجا حسن زیاد است که احتیاج به کمک و یاری دارد .
هر وقت که از جبهه می آمد بیشتر شبها ما متوجه نمی شدیم اما بعضی وقت ها که می فهمیدیم نماز های شب دلنشینی می خواند و دائماً ما را دعا می کرد و می گفت تمام عمر من فدای یک لحظه عمر امام. باقر رفت تا راهش را پیدا کرد. پس از 2 سال که در جبهه بود، به گروه تخریب ملحق شد و یک سال و نیم بود که در این گروه فعالیت می کرد که در حمله بدر بعد از حمله تخریبی اش خودش را به گروه ویژه ملحق کرد و در روز 22/12/63 ساعت 9 صبح روز تولد حضرت زهرا (س) به مراد دلش رسید و جسد پاک و مطهرش در بیابان های هورالعظیم ماند . روانش پاک و راهش پر رهرو باد . 


دسته ها :
شنبه پانزدهم 1 1388
X